۱۴۰۴ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

حنجره دیوار ها

من از سرزمینی می‌آیم، که آفتاب، پشت ابرها دفن شد، و صدا، در حنجره‌ی دیوارها شکست. سرزمینی که نام “جمهور” را بر خود داشت، اما “مردم”ش در صف، در سکوت، در سایه ماندند. من از جایی می‌گویم، که ایمان را با تشر آمیختند، و آزادی را در بندِ شعار گم کردند. اینجا، لبخند هزینه دارد، و حقیقت، مجوز انتشار نمی‌گیرد. جمهوری بود، اما نه از دل رأی‌ها، اسلام بود، اما نه در دل مهرها. سکوت، قانون شد؛ و هر فریادی، حکمش روشن: یا زندان، یا تبعید، یا خاموشی. من از مادرانی می‌گویم که قاب عکس‌ها را در آغوش خوابانده‌اند، از جوان‌هایی که در خون، آینده‌شان را امضا کردند. از نسلی که چشم دوخته به پنجره، بی آن‌که روزنی به فردا بماند. اما هنوز شعر می‌خوانیم، هنوز می‌نویسیم، هنوز زنده‌ایم، چون باور داریم وطن، بزرگ‌تر از هر حکومتی‌ست. و انسان، حق دارد فریاد بزند، هر وقت که آزادی، در زنجیر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

وقتی موشک‌ها سخن می‌گویند؛ روایت تلخ جنگ ایران و اسرائیل

️ «تهران دیگر شب ندارد» شامگاه داغی بود در خردادماه ۱۴۰۴. صدای آژیر خطر، خیابان ولی‌عصر را برای چند ثانیه در سکوت فرو برد، سپس انفجارها آسم...